ثال به صال

ای بابا !
یه سال دیگه هم گذشت...
به کوتاهی افتادن برگ از درخت ، به کوتاهی قله ی آرزو های بزرگ ، به کوتاهی یک ثانیه ، به کوتاهی یک لحظه ، به کوتاهی عمر ، به کوتاهی ...

وقتی نزدیک ترین دوستت میشه بزرگترین دشمنت وقتی بزرگترین دشمنت میشه نزدیک ترین دوستت ...

وقتی کسایی که دوسشون داری ازت متنفر میشن ، وقتی از کسایی که دوسِت دارن متنفر میشی ...

وقتی چیزای بزرگ برات کوچیک میشه ، وقتی چیزای کوچیک برات بزرگ میشه...

وقتی فقط یه قدم تا آرزوهات فاصله داری...
وقتی دیگه هیچی برات اهمیت نداره...
وقتی میخای بگی لقِ همه چی !


این جور موقه ها یه صدا تو گوشم میگه :

نذار که درد برسه به استخون خورد بشه !
نذار یه شمع کوچیک تو مسیرت نور بشه !
نخواه که مرد بشی...
قهرمان شی طرد بشی...



یه سال دیگه هم گذشت !
خوش گذشت...
بد گذشت...
کلن خوبی و بدی با همن !

رنگ زندگی خاکستریه ...



+امروز نتایجو  میدن ! نمیدونم چی میشه !
نمیدونم قبول شدم یا نه !

نمیدونم چرا گرگا اهلی نمیشنو تو قفس نمیمونن !
نمیدونم چرا سگا مثه قناریا نمیخونن !
باور کن نمیدونم کافر شی سنگ میشی یا دل مثه واژنِ خالی باشه تنگ میشه !

نمیدونم چرا حرفام تو دهن نمیمونن یا چرا سرِ شب رو به سحر نمیدوزن !
نمیدونم چرا جنگ رو برعکس نمیخونم !
نمیدونم چرا علامت سوالو برعکس نمیکنمو جواب نمیگیرم !
نمیدونم ...
نمیدونم...
نمیدونم !
از زندگی بریدم آره بد بریدم که دیگه تنم نمیره...


شروع !

سلام به همگی

منم به لطف این دوستان شدم یکی از مدیران وبلاگ و همینجا میگم دست جفتتون مرسی

از خودم چیز زیادی ندارم بگم

فقط یه سری چیزای معمول

اسمم آیسان هست

١٧ سالمه(الان اینجا جو من ترانه ١٥ ساله اس به خدا D:)

و اهل شهر خوجمله تبریز هستم (;

دیگه جونم براتون بگه که یه زمانی المپیاد زیست میخوندم و فعلا هم ترکش کردم تا نتایج بیاد :((

عاشق موسیقی و رمان و نت گردیم البته جدا از درس :x

از دار دنیا یه اتاق دارم و یه گروه دستان ٥ نفره(خیلی دوسشون میدارم :x)که اصلیشون همین سوگندی باشه که معرف حضورتونه D:

دیگه اینکه هیچی دیگه D:

فعلا چیز دیگه نمیرسه به ذهنم ?-:

رسید به عرض شما هم میرسونم D: (;


پشه

میتونم خیلی راحت وهپی واینجورحرفا یا حتی باکلمه هایی که امروز مُد شده یه مشت نوجوون بلغورکنند پشت سرهم به طوری که فرصت نکنندآب دهنشونم قورت بدن شروع کنم .

ولی من این نیستم وراستش یه جاهایی آن دورترها ازاین همه اَدا برای این جماعت همیشِه ناراضی خسته هم شدم .

آدم یه وقتایی میادُ یکی روخیلی "تمیز"طوری که هیچ کس هم بویی نبره حلاجی میکنه وبامعیارهایِ مثلا" حَقِش میسنجه وقضاوت میکنه 

ولی وقتی خودِ همون آدم هم همون رفتارو به طورناخودآگاه انجام میده وخیلی ازتمایلاتی روکه خودِش داره رو هی سرزنش میکنه بعدبه یه جایی میرسه میبینه خودِشم اون هارومیخواد وجایِ هیچ تغییری هم نیست میگه :ف×ک تو این انسان مرده شوربرده وتمایلاتِش

میتونم تحمل کنم ،رودروایستی لازم نیست :]

بگذریم;) ،خوب؟ 

دختری هستم به سربرنده درهپروت ،بسی خجالتی،ژولیده ،کاملا" پارانوئید :]

اهم ،اهم ،دوستان ما قصد کناره گیری از منبر راداریم این شما و هرچه باب میل شماست .